• 1393/03/04 - 11:14
  • 51
  • زمان مطالعه : 1 دقیقه
باب الحوائج نیازمندان

شهادت باب الحوائج نیازمندان و وارث نیکان تسلیت باد

هنوز از پس لحظه‏های دور، نجواهای عاشقانه‏ات را می‏شود شنید. حک کرده‏اند بر تن تمام خشت‏ها و ستون‏های زندان، مرام صبوری‏ات را. اینک نوبت توست؛ گلی از بوستان فاطمه علیهاالسلام.

 

 

تقویم، روی سیاه‏ترین برگه‏ های خود ورق می‏خورد و به هزار و چهار صد سال پیش بر می‏گردد؛ به شبی که غم، به شب‏ نشینی کوچه‏ های تاریک کاظمین آمده است.
شب، خجالت زده از لابلای انگشتان سیاهی، در خاک‏ها فرو می‏چکید. خورشید، خودش را پشت غروب‏ها و کوه‏ها پنهان کرده است؛ گویی این که در خیابان‏ها مرگ پاشیده باشند!
مرگ در قالب تعارف خرما تقدیم امام موسی کاظم علیه ‏السلام می‏شود .
یک لقمه دیگر از این خرما و ریحان میل کن، اگرچه به زهر آغشته شده باشد!
... و چقدر هارون به دست‏ های سیاه و جنایت وحشیانه خودش افتخار می‏کرد!
افتخار به شکستن حریم حرمت ائمه!
افتخار به خانه‏ نشین کردن عدالت و زمینگیر کردن ساقه‏ های پیچک‏ های عاشق!
ای کاش طاق‏های آسمان می‏شکست و باران بلا بر زمین نازل می‏شد و این اتفاق ناگوار نمی‏ افتاد!
چشم‏ هایت که به گنبد طلایش می‏افتد، بی ‏اختیار اشک به شب‏ نشینی چشم‏ هایت می‏آید!
«السلام علیک یا علم الدین و التّقوی
السلام علیک یا خازن علم النبیین
السلام علیک یا نائب الاوصیاء السابقین
السلام علیک یا مولی موسی بن جعفر و رحمة‏اللّه و برکاته»
خداحافظ ای دست‏های پاک عبادت!
خداحافظ ای پیشانی پینه بسته از تهجد شبانه!
خداحافظ ای نور خدا در تاریکی‏های زمین!
خداحافظ ای درهای رحمت الهی، از دست‏های شما جاری بر روی خاک!
خداحافظ ای معدن انوار علم و وارث سکینه نیاکان پاک!
خداحافظ ای کوچه ‏های غریبه کاظمین!
خداحافظ ای سال‏ها زندان، سال‏ها غل و زنجیر!
خداحافظ ای سال‏ها انتظار!
بگذار و بگذر؛ خشت خشت دیوارهای تاریک زندان را و لحظه لحظه تنهایی‏ات را!
بگذار و بگذر؛ تمام دلتنگی‏ها و بی‏کسی‏هایت را!
بگذر از این شهر که مردم قدر تو را نمی‏دانند و خورشید عالمتاب را بر بالای سرشان نمی‏بینند!

  • گروه خبری : فرهنگی
  • کد خبر : 15396
کلمات کلیدی