• 1393/01/10 - 09:30
  • 53
  • زمان مطالعه : 4 دقیقه
سالروز شهادت مظلومانه حضرت فاطمه زهرا (س) تسليت باد

غروب گل محمدى

عرشیان در سوگ فاطمه (س) نالانند. فرزندان فاطمه (س) ناباورانه پیکر مطهر و بی جان مادر را در آغوش کشیده، معصومانه می گریند و با ذره ذره وجودشان از مادر می خواهند که بار دیگر با آنان سخن بگوید، فاطمه (س) اما مظلوم و زجر کشیده همچنان ساکت است.

 

 

 

امشب آسمان در سکوت است، ماه گویی پرده ی سیاه بر چهره کشیده است. ستارگان دیگر سوسو نمی زنند.

شب پرکان غمزده در کلبه ی انزوا و تنهایی به انتظار پریدنی آزاد نشسته اند. نخلستان های مدینه بر دل داغ دیده ی علی می گرید و نسیم شبانگاه ناله هایشان را به فراسوی سینه ی سوخته ی آسمان می رساند.

بقیع امشب میزبان است، میزبان جگرگوشه ی محمد و چراغ فروزانزندگی علی. مدینه امشب در سکوتی سهمگین در عمق جان می گرید و داغی آتشین بر دل دارد. کوچه های شهر دیگر صدای گام های فاطمه را نمی شنوند. خانه ی علی که زندگی فاطمه را بر جان خویش حک کرده بود امروز صفحه ی تازه ای را نگشوده و خاطرات جاودان گذشته را محفوظ می دارد.

درهای چوبی خانه دیگر دستان پر مهر و صفای فاطمه را بر خویش احساس نمی کند. فضای خانه، خالی از صورت پر مهر مادری و همسری فاطمه است، فقط صدای سوزناک کودکانی که در فقدان پناهگاه خود می گریند این سکوت سهمگین را می شکند و علی بی قرار از رفتن پشتیبان و شمع خانه اش.

فاطمه (س) دلی داشت دریایی که هر کسی در ساحلش قرار می گرفت محو تماشای عزت و صفای او می شد و در میان امواج ملایم آن غرق می گشت. فاطمه مدافع علی و سپر بلای او در برابر امواج خشمناک منافقان بود که در پایان نیز کشتی را شکستند و بادبانهایش را بستند.

فاطمه نه فقط برای مهر فروزان همسری بلکه برای دفاع از قلعه ی امامت و ولایت ایستاد و آخر نیز خود را در برابر در و دیوار قرار داد تا دژ محکم امامت فرو نریزد اما منافقان بر کوه غرور و خودپسندی و ظلم خود ایستاده بودند و دندانهایشان را برای شکار عدالت تیز کرده بودند تا هر ندای ظلم ستیزی را در گلو خفه سازند.

آن گاه که امویان طبل زور را کوفتند و تیغ خشم بر مردم کشیدند علی (ع) نستوه و استوار بر قامت خمیده ی اسلام روحی تازه دمید، مهر و عاطفه ی فاطمه غبار غم از دل علی می زدود و به او نیرو می بخشید و اینک فاطمه - بهار دل علی - به خزان تبدیل شده، علی در زنجیر اسارت و فاطمه در زیر تازیانه های سکندران زمان در حالی که شکنجه می شد در لحظه های وصال پدرش واژه هایی زمزمه کرد، واژه هایی که علی و فرزندانش که تنها محرم دلش بودند آن ها را می شنیدند.

فاطمه گر چه در ثانیه ها و لحظه های زندگیش زبانش با واژه ی تقاضا مانوس نبود ولی در آخرین برگ از دفتر زندگیش واژه هایی را به زبان آورد که از عمق جانش بر می آمد. او می خواست تا پیکرش نا آشنا و غریبانه در تاریکی و ظلمت شب به خاک سپرده شود. زیرا نمی خواست کسانی در برابر جنازه اش نماز گزارند که پهلویش را شکسته اند و همیشه بر روی صورت خداجویان سیلی زده اند.

امشب گویی آسمان و زمین چشم شده اند و با گل پرپر شده ی بهشتی وداع می کنند. علی چون تنی که روح از آن جدا گشته، پیکر فاطمه را بر دوش دارد، گام هایش سست و لرزان است، چشمهانش غرق در دریای اشک و جگرش سوزان از داغ فراق. گویی تقاضا می کرد که کسی جسم بی روح او را مدفون سازد.

هنگامی که پیکر فاطمه را بر دست داشت و می خواست شریک لحظه لحظه ی عمرش را به خاک سرد و خموش سپارد، کمرش خمید و توانش در انتهای بی کسی محو شد.

در آن زمان که دل علی از جور روزگار مجروح بود، محمد به یاریش آمد، همان که دختر خود را ام ابیها نامید و علی خجل از روی محمد که فاطمه را تنها می گذارد و او را پهلو شکسته به دیدار پدر می فرستد. فاطمه روی در نقاب خاک کشید. خاکی سرد و خموش که می دانست استحقاق در برگرفتن گوهری چون فاطمه را ندارد.

کودکان بی تاب و بی قرار در حالی که آه و ناله ی آتشناک خود را در سینه حبس کردند تا جغدهای بیدار کوچه های مدینه صدای آن ها را نشنوند؛ علی نشانه ی آرامگاه فاطمه را طبق وصیتش و برای بیان مظلومیتش در سینه حک کرد و آدمیان را تا قرن های پس از آن در حسرت زیارت قبرش قرار داد.

برای فاطمه نه تنها مدینه گریست، بلکه تا وقتی زمان ها و ثانیه ها در گذرند عاشقانش در سوز و گدازند.

فاطمه در عنفوان جوانی رفت تا غم و اندوه دل و از همه بالاتر عهد شکنی و بی وفایی امت را با پدر بگوید.

گر چه فاطمه بی نشان است ولی عشق به او نشان همه ی دل هاست. وقتی در آن ظلمت تاریکی کودکانش دلشان چون کوه آتشین بود و نتوانست فوران کند، بعدها فرزندان او در گذر زمان ها فریاد سوزناک آن ها از فقدان مادر، دل آسمان ها را شکافت.

  • گروه خبری : فرهنگی
  • کد خبر : 14780
کلمات کلیدی