فزت و رب الکعبه
محراب خونین
ای دستگیر، برخیز که نگاه گرسنه کودکان و بیوه زنان دردمند، به گام های یاریگر تو خیره مانده است! برخیز تا چاه از ناله تو بجوشد و نخلستان از اشک های تو خرما دهد! برخیز تا محراب در آغوش عبای تو آرام گیرد! برخیز!....
چراغ گریه می افروزم و شعله شعله در خویش فرو می ریزم.
گریه فریاد می کنم و آتشناک بر تنهایی اهل زمین، اشک می بارم.
خاموش شد آن عدالت محض!
ای نور!
چگونه و با کدام زبان، سوگواری ات را مویه کنم که واژه هایم بوی غربت می دهندو ... .
برخیز!
ای دستگیر، برخیز که نگاه گرسنه کودکان و بیوه زنان دردمند، به گام های یاریگر تو خیره مانده است!
برخیز تا چاه از ناله تو بجوشد و نخلستان از اشک های تو خرما دهد!
برخیز تا محراب در آغوش عبای تو آرام گیرد!
برخیز و ما را با جاده های آسمان آشنا کن که از تو آشناتر به آسمان، کسی نیست!
یا علی جان!
مباد در بی پناهی این روزهای کبود، رهایمان کنی!
بی تو عدالت یتیم می ماند و یتیمان، گرسنگی می نوشند.
از این پس، چه کسی کوله های نان را به دوش خواهد کشید؟!
کدام دست مهربان، اشک از گونه یتیمان بر خواهد کشید؟!
و کدام محراب، نجوای روز و شب تو را به حافظه خواهد سپرد؟!
برخیز!....